روزگار الماس



اونقد بی حوصله ام‌که‌حتی دلم نمیخواد از جام ت بخورم 

هیچ شوقی برای سال جدید ندارم 

فقط دلم میخواد بخوابم 

شاید واسه خستگی خونه تی باشه در واقع به فنا رفتم از بس کار کردم یعنی میتونم بگم قربون مامان بابام برم فقط دو تا فرش شسته بودن و بقیه کا رارو گذاشته بودن که من برگردم 

اصن وحشتناک حس میکنم نمیتونم کاری انجام بدم 

خستهههه ی خستهههه 

ولی دلم میخواد یه برنامه برا سال جدید داشته باشم 

سال جدیدی که ایشالله بهترین سال ممکن باشه برام (تا الان) 

انتقالی یا مهمانیم جور شه 

بتونم کارامو خوب پیش ببرم 

تناسب اندامم بهتر شه 

وضعیت پوست و موم عالی شه 

بتونم دو تا زبان خارجی رو باهم پیش ببرم و تقویت کنم 

علوم پایه رو رتبه بشم 

نمازامو بخونم گناها رو کمتر کنم

خیالات واهی رو کنار بذارم به جاش تجسم خلاق داشته باشم

قدر خودمو بیشتر بدونم و بفهمم چقد با ارزشم حداقل برای خودم

خیلی ارزو ها و برنامه ها واسه سال جدید دارم که حتی وقتی بهشون فکر میکنم قند تو دلم آآب میشه

اما میترسم 

یه ترسی ته وجودم هس که میترسم نکنه بهشون نرسم ولی خودم میدونم ترس دلیل تمام شکست هاس 

نباید بترسم باید امید داشته باشم که خدای مهربونم منو ب همه ارزو هام میرسونه منم براشون تلاش میکنم هم تلاش فیزیکالی و هم منتالی همه تلاشمو میکنم که بهشون برسم و مطمئنم که خدا بهم کمک میکنه قربونش برم ایشالله همه چی رو درست میکنه 

سال دیگه همین موقع ب تموم ارزو های سال ۹۸ خودم میرسم 

خوشبخت ترین موجود رو زمین میشم .  


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها